طنز چیست!!؟
تعریف طنز را از دیدگاه مرحوم عمران صلاحی در زیر می آوریم
هر اصطلاحی را با ضد آن بهتر میتوان شناخت و تعریف کرد. در ادب کهن، برای مضاحک دو اصطلاح بوده است: هجو و هزل. هجو، ضد مدح است و هزل ضد جد. به عبارت دیگر، هدف هجو انتقاد است و هدف هزل، شوخی. با این توضیح که آن انتقاد و این شوخی بیشتر جنبهی شخصی و خصوصی داشته است.
وقتی هجو از حالت شخصی در میآید و جنبه عام به خود میگیرد، تبدیل به طنز میشود. وقتی هم هزل از دایره محدود و خصوصیاش در میآید، تبدیل به فکاهه میشود. در ادب کهن به هزل معتدل، «مطایبه» میگفتند که خیلی نزدیک به فکاهه امروز است.
برای این که خواننده گیج نشود، خیلی خلاصه عرض میکنم که طنز، شکل تکامل یافته هجو است و فکاهه شکل تکامل یافته هزل. آنچه این دو را به هم پیوند میدهد، عنصر خنده است. با این تفاوت که خنده طنز به خاطر انتقاد است و خنده فکاهه به خاطر شوخی.
در همین جا یادآوری کنم هر چیزی که بتواند انسان را بخنداند، ارزشمند است. خنده، جسم و روان انسان را تقویت میکند و او را در برابر مشکلات مقاوم میسازد. همین جاست که آثار فکاهی هم ارزش پیدا میکند. بعضیها فکاهه را در برابر طنز دست کم میگیرند. اما من یک فکاهه خوب را به یک طنز بد ترجیح میدهم اگر طنز بیشتر جنبه سیاسی و اجتماعی به خود میگیرد، فکاهه هم میتواند بعد فلسفی پیدا کند. طنز و فکاهه دوش به دوش هم حرکت میکنند و مضاحک را میسازند. خنده طنز، نیشخند است و خنده فکاهه نوشخند. جامعه بشری، هم به نیش احتیاج دارد و هم به نوش.
آنچه به یک اثر، ارزش هنری میبخشد، نحوه اجرای آن است. بیشتر مضامین اشعار حافظ را قبل از او شاعران دیگر گفتهاند، پس چرا مال حافظ مانده است و مال آنها نمانده. من فکر میکنم به دلیل اجرای بهتر حافظ است. حالا بیشتر به چگونه گفتن اهمیت میدهند تا چه گفتن. اگر چه جامعه سیاست زده، طنز را بالاتر از فکاهه میداند، من فکاههای را که خوب اجرا شده به طنزی که بد اجرا شده ترجیح میدهم.
نمونه فکاهه:
شخصی دعوی خدایی میکرد. او را پیش خلیفه بردند. او را گفت: « پارسال اینجا یکی دعوی پیغمبری میکرد، او را بکشتند.»
گفت: «نیک کرده اند که او را من نفرستاده بودم !»
عبید، رسالهی دلگشا
نمونه طنز:
شخصی از مولانا عضدالدین پرسید که: « چون است که در زمان خلفا مردم دعوی خدایی و پیغمبری بسیار میکردند و اکنون نمیکنند؟»
گفت: « مردم این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی افتاده است که نه از خدایشان به یاد میآید و نه از پیغامبر!»
عبید (همان رساله)
طنز و فکاهه قالبهایی دارد و شیوهها و شگردهایی. طنز و فکاهه در هر قالبی میگنجد: مقاله(مثل چرند و پرند دهخدا و آسمون و ریسمون پزشکزاد)، داستان(مثل شنل گوگول یا میهنپرست هدایت)، رمان( مثل دایی جان ناپلئون پزشکزاد و هاکلبری فین مارک تواین)، نمایشنامه(مثل بازرس گوگول یا خسیس مولیر)، لطیفه(مثل رساله دلگشای عبید) و حتی قصیده(مثل موش و گربه). خلاصه طنز و فکاهه در هر قالبی که فکر کنید میگنجد. از خاطره بگیرید تا سفرنامه.
اما شیوهها و شگردها:
طنزنویس گاهی خودش را به کوچه علیچپ میزند،
گاهی به در میگوید تا دیوار بشنود،
گاهی میرود به گذشته. گاهی میرود به آینده،
گاهی تعریف می کند؛ تعریفی که از صدتا انتقاد بدتر است. به قول قدیمیها «ذم شبیه مدح». گاهی اوقات هم از یک نفر آن قدر تعریف میکنند که خود به خود تبدیل به طنز میشود. به این میگویند طنز غیر عمد. مثل قتل غیر عمد!
یکی از شیوههای بسیار رایج، نقیضهسازی است(به قول اخوان ثالث). یعنی تقلید تمسخرآمیز از سبک جدی یک اثر دیگر. فرنگیها به آن پارودی(Parody ) میگویند. مثل تقلیدی که مثلا مذهب اصفهانی در«تذکره یخچالیه» از «تذکره آتشکده» آذر کرده است. مذهب با یخچالیه خود، آتشکده آذر را نقض کرده است. او همان شیوه و شگرد آذر را به کار گرفتهاست. با این تفاوت که آذر در تذکره خود به شاعران واقعی پرداختهاست و مذهب در تذکره خود به شاعران بند تنبانی.
یکی دیگر از شیوهها وارونهگویی است. مثل مقاله «پیشنهاد موقرانه» از جاناتان سویفت. سویفت در این مقاله برای جلوگیری از ازدیاد نفوس پیشنهاد میکند «بچههای فقرا را بپزند و روی میز اغنیا بگذارند.» فرنگیها به این شیوه آیرونی(Irony) میگویند. دهخدا هم در بعضی از مقالات چرند و پرند این شیوهها را به کار برده است.
شیوهها و شگردها زیاد است. فعلا به همینها اکتفا میکنیم.
طنزنویس سعی میکند مستقیم توی دل ماجرا نرود و از این شیوهها استفاده میکند که حرفش را غیرمستقیم و چند پهلو بزند. او با طعنه و کنایه و ایما و اشاره پیش میرود تا با کسی تصادف نکند. با این حال گاهی دچار عوارض جانبی میشود.
بیشتر مواقع طنز و طنزآوران را دست کم گرفتهاند. در دیوانهای شعر اغلب قصاید و غزلیات صدرنشین بودهاند و هجویات و هزلیات تهنشین. گاهی هم تهش افتاده است. مثل خبثیات سعدی که از ته خیلی از کلیاتها(مثل عملیاتها) افتاده است.
دیگر به این نمیشود گفت «کلیات»، چون کلیههایش را در آوردهآند. به نظر من خبثیات سعدی از نظر سبکشناسی، الگوی عبید زاکانی بوده است. سعدی با خبثیاتش راهگشای عبید بوده است.
درمطبوعات هم طنز و شوخی را میبردند به آخر نشریه. خوشبختانه در سالهای اخیر به ارزش طنز و کاریکاتور بیشتر پی بردهاند و هر نشریهای سعی دارد جایی را به این دو مقوله اختصاص دهد و بهترین صفحات را در اختیار طنزنویس و کاریکاتوریست قرار دهد.
دست کم گرفتن طنزنویس در جاهای دیگر هم صدق میکند. معمولا کسانی که درباره رماننویسی کتاب مینویسند، رمان «دایی جان ناپلئون» را از قلم میاندازند و یادشان میرود که طنزنویسان چه نقشی در رماننویسی داشتهاند. اگر گوگول نبود، داستایوسکی پیدا نمیشد. اگر مارک تواین نبود همینگوی پیدا نمیشد.
اگر لارنس استرن نبود، جیمز جویس پیدا نمیشد. مگر پدر رماننویسان جهان سروانتس طنزپرداز نیست؟ چرا جای دوری برویم اگر دهخدا نبود، جمالزاده و هدایت هم پیدا نمیشدند. پس به قول عبید: هزالان را خوار مدارید و در آنها به چشم حقارت منگرید، یا به قول سنایی: هزل من هزل نیست تعلیم است. یا به قول مولانا: هزل تعلیم است آن را جد شنو/ تو مشو برظاهر هزلش گرو. و به راستی که چنین است. حتی در لطیفه سادهای که چیزی در آن نیست، حکمی نهفته است.
یاد لطیفهای در مثنوی مولانا افتادم. نی زنی در حال نواختن نی، خیلی به خودش فشار آورده، بر اثر این فشار، صدای وارونه ای شنیده میشود که به قول پزشکزاد منشا انسانی دارد. نی زن، نی خود را به محل تولید صدا تقدیم میکند و میگوید: «گر تو بهتر میزنی، بستان بزن» که این مصراع تبدیل به ضربالمثل شده است. ببینید چه حکمتی در آن نهفته است . خیلیها این ضربالمثل را به کار میبرند، بدون این که لطیفهاش را بدانند.
شاعران بزرگ ما هیچگاه از طنز و شوخ طبعی دور نبودهاند. از سنایی و عطار بگیر تا حافظ و مولانا و نظامی و سعدی جامی و خیام. حتی فردوسی بزرگ: به دشت آهوی ناگرفته مبخش!
بعضی از کشورها شهری را مرکز طنز و فکاهه خود قرار داده اند. مثلا خانه طنز و فکاهه بلغارستان در شهر گابرود Gabrovo است. هر سال یک هفته در آنجا جشنواره طنز و فکاهه برگزار میشود، درهر همه زمینهها. از شعر و داستان و نمایش نامه بگیر تا عکاسی و مجسمه سازی و کاریکاتور.
مرکز طنز و فکاهه ترکیه هم «آق شهر» است که ترکها آنجا را زادگاه «ملانصرالدین» یا به قول خودشان نصرالدین خوجا میدانند و هر سال در آنجا مسابقات کاریکاتور برگزار می کنند.
من پیشنهاد میکنم در ایران هم شهر قزوین چنین مرکزیتی پیدا کند؛ به چند دلیل:
عبید زاکانی، درخشانترین چهره طنز کهن فارسی از قزوین برخاسته است
دهخدا آغازگر طنز امروز ایران از قزوین درآمده است.
دخو که لطیفههایش همپای لطیفههای ملانصرالدین است از اهالی قزوین است. و با احتیاط عرض کنم که قزوین یکی از لطیفه خیزترین مناطق ایران است.
سید اشرف حسینی بزرگترین طنزسرای زمان مشروطه، اصلش از قزوین است، اگرچه به گیلانی معروف شده است.
چند تن از طنز نویسان و طنزسرایان و محققان و مترجمان طنز و فکاهه اهل قزویناند، مثل جواد مجابی، مهشید امیرشاهی، بهاالدین خرمشاهی، مهدی سحابی و محمود بیرسیاقی. این آخری همکار دهخدا بوده و خدماتش به فرهنگ و ادب و لغت فارسی کمنظیر است. بهترین تصحیح آثار دهخدا، مخصوصا چرند و پرند از اوست. استاد، پنجاه تا از لطیفههای عبید را هم منظوم کرده که چاپ شده است.
من خیلی جسارت کردم. ممکن است بگویید: رو که نیست سنگ پای قزوین است. همین جا تجلیلی و تحلیلی بکنم از سنگ پا!
سنگ پا میتواند تعریف و تعبیری هم از طنزپرداز باشد. موجودی به ظاهر ناهموار و خشن که باعث پاکی و پاکیزگی میشود. سنگ پا در حین پاکسازی پا هم قلقلک میدهد. کسی که پایش تمیز باشد، با خیال راحت میتواند در مجامع، جورابش را در بیاورد. پس نتیجه میگیریم که سنگ پا با تمام روسیاهی، باعث رو سفیدی مردم میشود.
پیشنهاد میکنم اگر قرار است نشریه ای در آید، اسمش را بگذارند سنگ پا. واقعا رو که نیست...